مرکز مشاوره و پاسخگویی

 

 

آدم‌‌ها چگونه مطمئن می‌‌شوند که می‌‌خواهند بچه‌‌دار شوند یا نه؟

تصمیم به بچه‌‌دارنشدن برای زنان به ‌‌معنای آزادی برای کار بود و برای مردان به ‌‌معنای آزادی از کار.


این روزها بچه‌‌دارشدن دیگر چندان بدیهی و بی‌‌تردید به نظر نمی‌‌آید. نیازهای اولیه‌‌ای که در گذشته فقط با بچه تأمین می‌‌شد حالا با انواع و اقسام سرگرمی‌‌ها و مشغولیت‌‌ها جبران می‌‌شود. حتی کسانی که اوایل زندگی می‌‌خواهند بچه‌‌دار شوند، با سپری‌‌شدن چند سال، فکر آن را از سر به در می‌‌کنند. عده‌‌ای آن را نوعی بیگاری و زحمت نابجا می‌‌دانند، حال‌‌آنکه برخی در فرزندِ آینده‌‌شان به‌‌ دنبال عشقی نامشروط می‌‌گردند. افراد واقعاً چه مراحلی را می‌‌گذرانند تا تصمیم به بچه‌‌دارشدن بگیرند؟

اُلگا کازان، آتلانتیک — ایزابل کالیوا و شوهرش فرانک هیچ‌‌وقت به‌‌طور جدی خود را در معرض بحث خطیرِ بچه‌‌دارشدن قرار نمی‌‌دادند و سن باروری کالیوا به‌‌سرعت سپری می‌‌شد. فرانک همیشه می‌‌گفت دلش چندین بچه می‌‌خواهد. کالیوای سی‌‌ویکی‌‌دوساله اما یک یا نهایتاً دو بچه را کافی می‌‌دانست، البته در همین هم مردد بود. زندگی خوبی با هم داشتند و کلی وقتِ فراغت که در آن می‌‌توانستند به پرتغال، پاریس و هاوایی سفر کنند.

 

کالیوا اخیراً، طی گفت‌‌وگویی که با او داشتم، گفت «جذابیت بچه‌‌داری را آن‌‌طور که دوستانم تعریف می‌‌کردند حس نمی‌‌کردم. با خودم می‌‌اندیشیدم شاید من برای این کار ساخته نشده‌‌ام. شاید بهتر باشد تا آخر عمر فقط خودم و شوهرم باشیم».

گاهی فکر می‌‌کرد شاید این بی‌‌علاقگی‌‌اش به بچه‌‌داری مایۀ نگرانی باشد. دراین‌‌باره در اینترنت جست‌‌وجو کرد و به پستی در ستون توصیه‌‌های سایت رامپس برخورد که عنوانش چنین بود: «کشتی ارواح که ما را نمی‌‌برد». این نامه را مردی ۴۱‌‌ساله نگاشته بود که او هم دربارۀ بچه‌‌دارشدن تردید داشت. این مرد نوشته بود «چیزهایی همچون آرامش، وقت فراغت، تصمیم یکهوییِ سفر و اختیار جیب خودم ... این‌‌ها واقعاً برایم ارزش دارد».

 

چریل استرید، نویسندۀ این ستون، در جوابش نوشت که هر فردی یک زندگی اصلی دارد و یک «زندگی موازی» که هیچ‌‌وقت از آن خبردار نخواهد شد، یعنی همان «کشتی ارواح» که در عنوان مقاله آمده. «میل آشکار به بچه‌‌دارشدن سنجۀ دقیقی برای شما نیست». استرید درعوض توصیه می‌‌کند «خودتان را در موضع آینده‌‌تان قرار دهید و از آنجا به تصمیمات و کارهای امروز بیندیشید». به عبارت دیگر، فکر کنید که بعداً ممکن است از چه کارهایی پشیمان شوید.

 

کالیوا می‌‌گوید «این مطلب سایت رامپس کمک کرد بفهمم که، صرف‌‌نظر از تصمیمم، در هر صورت چیزهایی را از دست خواهم داد». کشتی ارواحِ او یا زندگی فارغ‌‌دلانه بود یا تجربۀ بچه‌‌داری. «پی‌‌بردن به این مطلب واقعاً آسوده‌‌خاطرم کرد و دیدگاهم را از گرفتن تصمیم ‘درست’ به صرفاً گرفتن تصمیم تغییر داد».

کالیوا چنان از این ستون خوشش آمد که آن را با چند نفر از دوستانش هم به اشتراک گذاشت.

                                                                                       

مسئلۀ بچه‌‌دار شدن یا نشدن موضوعی است که در تمام دوران بزرگ‌‌سالی‌‌ام ذهنم را به خود درگیر کرده بود. یک دلیل این امر آن است که واکنش ناخودآگاهم به فکر بچه‌‌داری این است که می‌‌گویم «نه تو رو خدا!».

تفاوت سنی من و برادر کوچک‌‌ترم خیلی زیاد بود و خیلی اوقات، در تعطیلات و دوره‌‌هایی که مدرسه نمی‌‌رفتم، نگهداری از او را به من می‌‌سپردند.

 

برادرم پیش‌‌دبستانی می‌‌رفت و بچۀ خوش‌‌رفتاری بود. حرف «ل» را مثل «و» تلفظ می‌‌کرد و پتویی را مانند شنل بتمن روی دوشش می‌‌گذاشت: به بیان دیگر، او تجسم یک «بچۀ نازنین» بود. بااین‌‌حال، برایم عجیب سخت بود که او را سرگرم کنم. مثلاً هیچ بویی از آن شوخ‌‌ طبعی و دلقک‌‌بازی‌‌ای نبرده‌‌ام که برای جماعت زیر پنج‌‌سال جذابیت دارد. نمی‌‌دانستم چطور به فعالیت‌‌های حوصله‌‌سربری همچون رنگ‌‌آمیزی یا آشپزی بچگانه رنگ‌‌وبوی هیجان بدهم. نهایتاً کارمان به آنجا می‌‌رسید که تلویزیون می‌‌دیدیم، آن هم جداگانه. چنان در این کار بی‌‌استعداد بودم که یک سال که کار تابستانۀ بایگانی در اداره‌‌ای به من پیشنهاد شد، از این فرصت استقبال کردم.

 

با آن تجربه‌‌ای که در دوران نوجوانی داشتم، این حس همیشه در وجودم ماند که فرزندپروری، در بدترین حالت، بیگاری و، در بهترین حالت، وانمود به اشتیاق برای کسی است که ذهنیات خود را به‌‌خوبی نمی‌‌شناسد. مشکل اینجاست که یک پرسش برایم بی‌‌پاسخ مانده است: آیا دلیل این احساسم این است که نوجوان‌‌های ۱۴‌‌ساله نباید مسئول پرستاری تمام‌‌وقت از بچه شوند؟ یا واقعاً آدمِ این کار نیستم؟ این هم که بچه‌‌ای بیاوریم تا جواب این سؤال را بیابم واقعاً ریسک بزرگی است.

@psychomod

پاییز سال گذشته، در وبلاگ خوانندگانمان سؤالی مطرح کردم: «چرا تصمیم به بچه‌‌دارشدن گرفتید؟». پاسخ‌‌های زیادی از مخاطبان رسید. من و همکارم، رزا اینوسنسیو اسمیت، ایمیل‌‌های ۴۲ نفر از خوانندگان را جمع‌‌آوری و تحلیل کردیم و آنچه دستگیرمان شد این بود که آن‌‌ها به دو دستۀ برابر بین طرفداران بچه‌‌دارشدن و نشدن تقسیم می‌‌شوند (کالیوا یکی از پاسخ‌‌دهندگان بود و خودش به من اجازه داد از اسم و ماجرایش استفاده کنم). بگذارید نکتۀ اصلی را همین‌‌جا لو بدهم: چیز مشخص و واحدی به نام «غریزۀ مادرانه» وجود ندارد و، گذشته از این، نیمی از تمام بارداری‌‌ها برنامه‌‌ریزی‌‌نشده‌‌اند. فرزندپروری در نظر بعضی افراد باوری سفت‌‌وسخت است، و برخی دیگر آن را صرفاً نظری می‌‌دانند که پس از یک بحران تغییر می‌‌کند. در موارد دیگر هم، صرفاً احساسی است که به آدم دست می‌‌دهد.

 

مادری به نام مری نوشته بود «افرادی که هیچ‌‌وقت بچه نداشته‌‌اند واقعاً انگار دربارۀ اتفاقات عادی افراد بچه‌‌دار شلوغش می‌‌کنند: چیزهایی مثل کمی شلختگی، یا گل‌‌آلودبودن سگ، یا خرده‌‌های غذا روی اثاث خانه. کمی ملایمت در کارهای روزانه چیز بدی نیست. بچه‌‌ها این ملایمت را با خود به ارمغان می‌‌آورند».

 

با خواندن یکی از موضوعاتی که چندین نفر از افراد گروه «مخالف» بیان کرده بودند خاطرم آسوده شد. می‌‌گفتند اشتیاق بعضی از اطرافیانشان به بچه‌‌داری را درک نمی‌‌کنند. مثلاً شانا می‌‌نویسد «مثل گوش‌‌دادن به توصیف رنگی است که نمی‌‌توانم ببینم».

تعداد کسانی که خودخواسته بی‌‌فرزندی را انتخاب کرده‌‌اند ظاهراً در نمونۀ ما بیش‌‌ از حد تناسب است. اکثر زنان آمریکایی (بر اساس پژوهش سارا هیفورد، جامعه‌‌شناس دانشگاه ایالتی اوهایو، این رقم برابر با ۶۷ درصد است) از نوجوانی تصمیم به بچه‌‌داشتن می‌‌گیرند و کمابیش به همان تصمیم پایبند می‌‌مانند. گروهی دیگر، که تعدادشان کمتر است، ابتدا سه بچه یا بیشتر می‌‌خواهند و نهایتاً هم تعداد فرزندانشان از میانگین دو فرزند بیشتر می‌‌شود. یک گروه دیگر هم هست که ابتدا دو بچه می‌‌خواهند، ولی نتیجه کمتر از این می‌‌شود. افرادی مثل من، به‌‌لحاظ آماری اقلیت هستند و فقط ۴ درصد از جمعیت را تشکیل می‌‌دهند: اول بچه می‌‌خواهیم ... دقیق نمی‌‌دانم! مثلاً شاید یکی! انتظاراتمان با افزایش سن کاهش می‌‌یابد و، به قول هیفورد، «با رسیدن به سی‌‌سالگی این زنان دیگر فکر بچه‌‌دارشدن را از سر به در می‌‌کنند» (پژوهش او روی زنان زیر هجده ‌‌سال در دهۀ ۱۹۸۰ بود؛ روشن نیست که دیدگاه‌‌های زنان امروزی به همین شکل مانده یا تغییر کرده است).

 

رشد بی‌‌فرزندی از دهۀ ۱۹۷۰ تا حدود سال ۲۰۰۵ شیب تندی داشت (هرچند از ۲۰۰۵ به این سو رو به کاهش بوده) و هیفورد دریافت که کاهش آمار ازدواج مهم‌‌ترین عامل این افزایش است. به گفتۀ او، ازدواج می‌‌تواند نظر افراد را دربارۀ بچه‌‌داری تغییر دهد. از نظر بعضی‌‌ها، «ازدواج یعنی بچه‌‌داری. من وارد زندگی متأهلی شده‌‌ام و چیزهای دیگری را هم که ملازم آن است می‌‌پذیرم»
(به قول یکی از خوانندگان وبلاگ، «من همیشه این را گفته‌‌ام: هیچ‌‌وقت نمی‌‌دانستم که بچه دوست دارم تا اینکه فهمیدم بچه‌‌داشتن از این مرد واقعاً برایم خوشایند است»).

 

امروزه، حدود ۱۵ درصد از زنان هرگز بچه‌‌دار نمی‌‌شوند، اما اکثر ما در ابتدا دودلیم. ایمی بلک‌‌استون، جامعه‌‌شناس دانشگاه مین، می‌‌گوید «تعداد افرادی که از همان ابتدا می‌‌گویند ‘ صددرصد بچه می‌‌خواهم’ زیاد نیست». حتی بی‌‌فرزندان هم ممکن است در ابتدا تردید داشته باشند یا گمان کنند که روزی بچه می‌‌آورند. با گذر زمان است که از این کار منصرف می‌‌شوند.
 
چه‌‌ چیزی آن‌‌ها را مخالف فرزندپروری می‌‌کند؟ پاسخ پژوهش روشن است: آزادی. اکثر بی‌‌فرزندانِ خودخواسته عمدتاً یا آزادی از مسئولیت‌‌های فرزندپروری (بر اساس فراتحلیلی در سال ۱۹۸۷) و یا آزادی برای سفر (بر اساس کتابی در سال ۱۹۹۵) را دلیل تصمیمشان ذکر می‌‌کنند. پژوهشی در سال ۲۰۱۴، که مبتنی بر مصاحبه‌‌های طولانی با زنان بی‌‌فرزندِ خودخواسته بود، دریافت که «آن‌‌ها غالباً بر مزایای آزادی و استقلال خود متمرکز بودند»:

زنان خواهان سبک زندگی «بزن بریم» بودند تا بتوانند سفر کنند، با خانواده و دوستان «بپلکند» و چیزهای جدید بیاموزند. دلایلی که اشاره می‌‌کردند شامل کسب مدارک عالی دانشگاهی، تمرکز بر کار و حفظ دیگر آزادی‌‌های مخصوص بزرگ‌‌سالان بود. وقتی زنان فواید زندگی بی‌‌فرزندیِ خودخواسته را با فواید تجویزی جامعه مقایسه می‌‌کردند، تصمیمشان با مادرنشدن بود.

 

آزادی عاملی مهم هم برای مردان و هم زنان است، اما این پژوهش نشان می‌‌دهد که زنان بیشتر از مردان نگران‌‌اند که فرزندپروری جلوی پیشرفت شغلی‌‌شان را بگیرد. در پژوهشی در سال ۲۰۰۵، اکثراً زنان بودند که فرزندپروری را در تضاد با کار می‌‌دانستند، حال‌‌آنکه مردان عمدتاً می‌‌گفتند نمی‌‌خواهند فداکاری شخصی کنند. بر اساس پژوهشی، احتمال ورود زنان بی‌‌فرزندِ خودخواسته به شغل‌‌های عمدتاً مردانه بیشتر است. این گروه از زنان عمدتاً بر «دستاورد» تمرکز می‌‌کنند و معمولاً درآمد بیشتری دارند.

 

کریستین آگریلو و کریستین نلینی، پژوهشگران ایتالیایی، می‌‌نویسند زنانی که بچه ندارند «معمولاً مادرانگی را مسئولیتی فراگیر و پردردسر می‌‌دانند»، مسئولیتی که می‌‌تواند با ترفیع شغلی‌‌شان در تضاد باشد. درست است که زنان و مردان بی‌‌فرزند شاید همگی در پی آزادی باشند ولی، چنان‌‌که آگریلو و نلینی در مقالۀ مرورگونه‌‌شان در سال ۲۰۰۸ به‌‌شوخی می‌‌گویند، «تصمیم به بی‌‌فرزندیِ خودخواسته برای زنان به معنای آزادی برای کار بود و برای مردان به معنای آزادی از کار».

 

زنان بی‌‌فرزند هم درنهایت همان‌‌قدر از زندگی‌‌شان راضی‌‌اند (بیشترین سختی برای نوجوانان بچه‌‌دار است). اما پژوهشی قدیمی‌‌تر نشان داد که «کسانی که خودشان نمی‌‌خواهند بچه داشته باشند ... خوش‌‌بینی و محبت کمتری نسبت به زندگی دارند و آن را، در وضعیت کنونی، چندان راضی‌‌کننده نمی‌‌دانند». همان‌‌طور که خودم حدس می‌‌زدم، وقتی زیاد با افرادی وقت بگذرانید که می‌‌گویند کاش حیوانات بهترین دوستانشان بودند، داشتن نگرشی شادمان لازم است و به بهترشدن حال کمک می‌‌کند.

 

گرچه پژوهش‌‌ها چندان به این موضوع نپرداخته‌‌اند، ولی بسیاری از خوانندگانمان نگران بودند که آمادگی ذهنی و احساسی را برای فرزندپروری نداشته باشند. برخی احساس می‌‌کردند که اضطراب‌‌ها یا مقاطع افسردگی‌‌شان با خوشی کودکان ناسازگار است. بعضی دیگر نمی‌‌خواستند مشکلات روانی جدی خود، همچون اختلال دوقطبی، را به نسل بعد منتقل کنند. یکی از زنان نوشته بود «بچه گیاهی نیست که بکاری و بعد که دیدی نمی‌‌توانی از آن مراقبت کنی، آن را به کسی دیگر تحویل بدهی» (زنی دیگر می‌‌گفت به فکر فرزندگزینی افتاده، چون می‌‌ترسد بیماری‌‌هایش را به فرزندش منتقل کند).

 

کسانی که دوران کودکی بدی داشته‌‌اند کمتر مشتاق‌‌اند شاهد تکرار آن باشند، حتی غیرمستقیم. کتابی دانشگاهی در سال ۱۹۹۹ دربارۀ مردان بی‌‌فرزندِ خودخواسته می‌‌گوید کسانی که پدری بی‌‌احساس یا بدرفتار داشته‌‌اند علاقۀ کمتری به پدرشدن دارند. اگر تصویری در ذهنتان نداشته باشید تا آن را مبنای کار قرار دهید، سخت می‌‌توان کودکیِ شادی برای فرد دیگری رقم زد. یکی از زنان به نام فارا برای ما نوشته بود «من در کودکی چندان شاد نبودم و یادآوری آن دوران به‌‌ندرت برایم لذتی به ارمغان می‌‌آورد».

 

البته عکس این قضیه هم صادق است: چه جبران‌‌مافاتی بهتر از اینکه، در مقایسه با والدین خودتان، پدر یا مادر بهتری برای فرزندتان باشید؟ برندون که دو بچه دارد نوشته بود «تا حالا شده با خودتان فکر کنید کاش چیزی در گذشته عوض می‌‌شد تا حال‌‌ و اوضاع الانتان بهتر باشد؟ حالا فرصتش برایتان پیش آمده تا هر خیری را که دلتان می‌‌خواهد به صحنه بیاورید و بدی‌‌ها را پاک کنید».

 

جامعه همچنان افرادی (به‌‌خصوص زنانی) که بی‌‌فرزندی را برمی‌‌گزینند را قضاوت می‌‌کند. حتی پژوهش‌‌های اخیر هم نشان می‌‌دهد که افراد بی‌‌فرزندِ خودخواسته وجهۀ منفی‌‌تری به‌‌نسبتِ افراد بچه‌‌دار (یا کسانی که دست‌‌کم تصمیم دارند بچه‌‌دار شوند) دارند.

اما بلک‌‌استون، جامعه‌‌شناس دانشگاه مین، می‌‌گوید بچه‌‌دارها و بی‌‌فرزندهای خودخواسته هر دو انگیزه‌‌های مشابهی دارند. مثلاً هر دو به دنبال روابط قوی‌‌تر هستند. این رابطه برای بچه‌‌دارها به‌‌شکل پیوند والد-فرزند است، ولی برای بی‌‌فرزندها «یکی از شایع‌‌ترین علت‌‌هایی که اشاره می‌‌کنند این است که رابطه با شریک زندگی‌‌شان را ارزشمند می‌‌دانند و معتقدند داشتن فرزند باعث تغییر این رابطه می‌‌شود».

@psychomod

اتفاقاً بعضی از خوانندگانمان به این دلیل از فرزندآوری منصرف شدند که می‌‌خواستند رابطۀ شادشان را حفظ کنند. یکی از زنان نوشته بود «من و شوهرم ده سالی می‌‌شود که زندگی مشترک شادی داریم. این را به ضرس قاطع می‌‌دانم که شادی و عشق سرشار هر دو مدیون وقت و انرژی و فداکاری ما برای همدیگر است. ابلهانه است که این‌‌ها را به‌‌خاطر بچه‌‌ای دور بیندازیم».

اما بعضی دیگر هم فرزندپروری را روشی برای ادای دین به روابط گذشته یا آینده می‌‌دانستند. مادری که دختری را به فرزندی پذیرفته نوشته بود «زندگی خوبی داشتیم، تا اینکه برادر شوهرم مرد. معنای زندگی برایمان زیر سؤال رفت و فهمیدیم که باید بچه‌‌ای تربیت کنیم».

یکی از زنان، که اقرار داشت چندان علاقه‌‌ای به بچه‌‌های کوچولو ندارد، می‌‌گفت خیلی مشتاق است که وقتی بچه‌‌هایش بزرگ‌‌تر شدند با آن‌‌ها دوست شود. زنی دیگر هم از مرگ والدینش و، متعاقباً، فکر زندگی بدون عشقِ بی‌‌قیدوشرط وحشت داشت.

                                                                                      

به گفتۀ بلک‌‌استون، بی‌‌فرزندها و بی‌‌فرزندهای خودخواسته هر دو بر خلق معنا تأکید دارند.

برای ایزابل کالیوا، همان زنی که ستون رامپس را احیا کرد، تمنای معنا بسیار پیش‌‌بینی‌‌نشده شکل گرفت.

یک شب که ایزابل به‌‌خاطر نداشتن کلید نتوانسته بود وارد اتاقش شود، در معارفۀ دانشجویان جدید در دانشگاهشان با شوهرش فرانک آشنا شد. تمام شب بیدار ماندند و گپ زدند، و سپس به‌‌ مدت چهار سال با هم دوست بودند. پس از پایان دانشگاه، هر یک به شهری رفتند و رابطه‌‌شان به پایان رسید. سال‌‌ها بعد، در ۲۰۱۰، کالیوا سرزده با او تماس گرفت و گفت «دوست دارم دوباره با هم باشیم».

فرانک جواب داد «مدت‌‌هاست منتظر این تماسم». سال بعد با هم نامزد کردند.

ایزابل همیشه دودلی‌‌اش را دربارۀ بحث فرزند با فرانک در میان گذاشته بود و فرانک هم صبورانه منتظر مانده بود تا ایزابل به تصمیمی برسد. روزی زیبا در بهار ۲۰۱۴، کالیوا از محل کارش در نزدیکی واشنگتن دی‌‌سی به خانه‌‌اش می‌‌رفت. شیشۀ ماشین را پایین داد، رادیو را روشن کرد و به آسمان صاف بهاری چشم دوخت. ناگهان موجی از خشنودی و لذت وجودش را فرا گرفت.

اما ملال نگذاشت این سرخوشی پایدار بماند. فکر آن لحظه‌‌اش را به یاد می‌‌آورَد: «خیلی عالی است، ولی خب زودگذر است. فردا شاید روز سختی در محل کار داشته باشم. باید تا آخر عمر در تعقیب خوشبختی باشم، اما همیشه بی‌‌دوام است».

برخی خوانندگان دیگر هم از حسی مشابه، یعنی هجوم ملال، تعریف می‌‌کردند. زنی به نام ویرجینیا نوشته بود «به دلم برات شده بود که اگر بچه نداشته باشم، شاید تا آخر عمر معطلِ خودم باشم. حدس می‌‌زدم که به‌‌خوداندیشیدن برای چندین سال پیاپی واقعاً ملال‌‌آور باشد».

 

کالیوا احساسش را به همان حسی تشبیه می‌‌کند که مردم را به دوِ ماراتون می‌‌انگیزاند، یعنی تمنای اینکه یک بار برای همیشه بدانیم «که کاری بزرگ و واقعاً عالی
انجام داده‌‌ایم».

او با خود تصمیمی قاطع گرفت: «باید کاری کنم که از خودم بزرگ‌‌تر و فراتر باشد. باید از کسی دیگر مراقبت کنم و کاملاً ازخودگذشته باشم».

با ماشین به خانه رفت و مکاشفه‌‌اش را به فرانک گفت. پسرشان جک به‌‌زودی دوساله می‌‌شود.

 

اما، برای زنان بی‌‌فرزند، معنا به ‌‌طرق دیگری شکل می‌‌گیرد. شاید تصور کنید زنانی که بچه نمی‌‌خواسته‌‌اند در طول تاریخ از خزانۀ ژنی حذف شده باشند، چون انتخاب طبیعی طالب کسانی است که از تن‌‌آمیزی لذت می‌‌برند و خیلی اوقات در نتیجۀ همین لذت تولید نسل می‌‌کنند. اما، چنان‌‌که لونی آرسن و استفانی آلتمن، پژوهشگران دانشگاه کویینز در اونتاریو، نوشته‌‌اند، زندگی مدرن امکاناتی را فراهم کرده تا زنان بدون الزام بچه‌‌دارشدن بتوانند اثری از خود در این دنیا باقی بگذارند.

 

انسان‌‌ها به مرگ خود حسی سرشار از تشویش دارند و، برای مدیریت این تشویش، در پی به‌‌جاگذاشتن میراثی هستند که معمولاً همان فرزند است. در گفت‌‌وگویی که اخیراً با آرسن داشتم، چنین توضیح داد:

اجداد دیرینمان می‌‌گفتند «این کوچولوها را اینجا دارم و می‌‌توانم بر طرز تفکرشان تأثیر بگذارم. می‌‌توانم کپــی کوچــکی از خــودم به جا بگــذارم و مجــابش کنــم که شخصــیت و خــواسـته‌‌هایی همچــون خــودم داشته باشد».

اما انواع دیگری از میراث (همچون هنر، علم و دین) نیز هست و، در طول تاریخ، پول و نفوذ مورد نیاز برای خلق آن‌‌ها منحصراً در اختیار مردان بوده است. مردان، به‌‌ دلیل فقدان لوازم درست پیشگیری از بارداری، تولیدمثل زنان را هم کنترل می‌‌کردند. چنین بوده که، طی هزاره‌‌ها، زنان برای اثرگذاری ماندگار راهی جز تولیدمثل در اختیار نداشتند. گذشته از این، اکثرشان مجبور به تولیدمثل بودند، ولو برخلاف میلشان.

آلتمن و آرسن می‌‌گویند شاید آن زنان «سائق ضعیف فرزندپروری» را به نسل‌‌های بعد منتقل کرده باشند که اصولاً تا پیش از دوران مدرن خفته بوده. حالا که زنان حقوق و فرصت‌‌های بیشتری دارند، نوادگان آن مادران بی‌‌میل قید فرزندآوری را زده‌‌اند تا هنر بیافرینند، کتاب بنویسند، مؤسسات غیرانتفاعی و کسب‌‌وکارهایی راه بیندازند و کلاً به دنبال دستاوردهایی بروند که ربطی به فرزند ندارد. این دو پژوهشگر اتفاقاً در مطالعه‌‌ای در سال ۲۰۱۲ دریافتند که زنانی که خواهان فرزندان کمتر هستند علاقۀ بیشتری به شغل آینده‌‌دار، شهرت و تولید کشفیات و ایده‌‌های جدید دارند.

 

آلتمن و آرسن می‌‌نویسند بعضی از زنان امروزی «ژن‌‌های اجداد مؤنثی را به ارث برده‌‌اند که زندگی با هدف مادرانگی جذابیتی برایشان نداشت، اما بااین‌‌حال مجبور به تحمل آن بودند. پس نوادگانشان (یعنی بسیاری از زنان امروزی) حالا می‌‌توانند سبک زندگی و اهدافی را تحقق بخشند که اجداد مادری‌‌شان آرزو داشتند اما به‌‌خاطر تقید به پدرسالاری از آن محروم بودند».

شاید به همین دلیل باشد که امروزه بی‌‌فرزندی در میان دانشگاه‌‌رفته‌‌ها بیشتر از دیپلمه‌‌ها یا افراد دارای تحصیلاتِ پایین‌‌تر است. پژوهشگران دانشگاه پنسیلوانیا در سال ۱۹۹۲ از دانشجویان در حال فارغ‌‌التحصیلی از این دانشگاه پرسیدند آیا تصمیمی برای فرزندآوری یا فرزندپذیری دارند یا نه. پاسخ ۷۹ درصد از این افراد بی‌‌بروبرگشت «بله» بود. این رقم در سال ۲۰۱۲ به ۴۱ درصد کاهش یافته بود. آمار کسانی که می‌‌گفتند «احتمالاً نه» نیز از ۱ درصد به ۲۰ درصد افزایش یافت.

 

استوارت فریدمن، مؤلف آن پژوهش و مدیر پروژۀ یکپارچه‌‌سازی کار و زندگی در دانشگاه پنسیلوانیا، می‌‌گوید «یکی از دلایلی که زنان جوان امروزی نسبت به پیشینیان کمتر برنامه‌‌ای برای فرزندآوری یا فرزندپذیری دارند این است که حلقه‌‌های دوستی یا حلقه‌‌های کاری آن‌‌ها نوعی جایگزین برای نیاز به خانواده است. دو عاملِ حضور در حلقه‌‌های اجتماعی و سیاسی و داشتن شغلی که تأثیری مثبت بر جامعه داشته باشد امروزه کم‌‌کم جای تشکیل خانواده را می‌‌گیرند».

آرسن می‌‌گوید اگر بی‌‌فرزندی واقعاً ژنتیکی باشد، ممکن است در دهه‌‌های آینده جنبش بی‌‌فرزندی خودخواسته رو به ‌‌افول برود، چون زنان بی‌‌فرزند ژن‌‌هایشان را منتقل نخواهند کرد. البته برخی از آثاری که این زنان در طی مسیر خلق کرده‌‌اند -مثلاً کتاب‌‌های مربوط به زندگی بدون فرزند- از آن‌‌ها باقی خواهد ماند. از این لحاظ، ممکن است میراث عجیبشان را به جا بگذارند و به زوج‌‌های آینده‌‌ای که در تصمیمشان دودل هستند کمک کنند.

 

 


آدرس تلگرام من:

https://telegram.me/psychomod

 

کپی برداری با ذکر منبع بلامانع می باشد.

 

 

۰۰/۰۵/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی